فضای تنهایی من

یکی از فانتزیام اینه روز آخر ترم که نشستـم سر کلاس

استاد موقعی که داره حضور غیاب میکنه

اسمِ منو بخونه بعد با صدای پر از درد و خسته بگم: “حاضر”

بعد استاد بگه آقا شما 7 جلسه غیبت داشتی

حذفی این درس و ایشاا… ترم بعد،

بعد بلند شم و استاد و نگاه کنم همینجوری که کلاس رفته تو سکوت

آروم آروم برم سمت استاد …

بعد که رسیدم جلوی استاد بگم:

ببین! منو از حذف کردن میترسونی ؟

بعد محکم بکوبم رو میز داد بزنم دِ لعنتی حرف بزن…

منو از حذف کردن میترسونی ؟

بعد بچه ها میان جدام کنن منو از استاد دور کنن

همینجوری که دارم از کلاس میرم بیرون داد میزنم :

برو از خدا بترس …

من چیزی واسه از دست دادن ندارم …

من زندگیم و باختم لعنتی …

بعد همینطوری که همه کپ کردن یه کلّه محکم میکوبم به در

بعدش در خورد میشه بعد من خـــونی و مـــالـی از کلاس میرم بیرون

بعد اصغر فرهادی میگه کــــات … آفرین پسر آفرین

بعد میـــاد جلو صورتم و میبوسه من میگم مخلصیم عمو اصغر…

کاری بود که بر میومد دیگه همه تشویق ســـوت اصن یه حــالی

میده … من یه همچین توهمـــایـی میزنم یعنی …

 

 




جمعه 93/7/11 | 2:28 عصر | haniyeh | نظر
Shik Them