فضای تنهایی من
یکی از فانتزیام اینه که بعد سال ها زنم باردار بشه (ترجیحا بچه دختر باشه چون دختر گریه کنه
باباس :دی) یه شب زنم حالش بد شه داد بزنــه حــــــــامد منم بگم جــانم !
(خاک بر سرِ زن ذلیلم کنن :دی) زنـم نفس نفس زنان بگه فِـک کنم وقتشه
منم با قیافه ی عـاشوفته بزنم تو سرم بگم یـا ابـلفرض !
بعد سوار ماشین بشیم بریم بیمارستان (تویوتا سفیده) بعد دره بیمارستان داد
بزنم پـرستارررر اون ویلچیرِ بـی صـاب شـده رو بیار بعد برن تو عُـتاق عمل منم پشت در وایسم
دکتر که اومد بگم دکتر جون بچت بگو چی شد بعد دکترم ماسکشو برداره بگه خدا رو شکر هم
مادر هم بچه سالمن بعد تکیه بدم به دیوار لیز بخورم بیوفتم رو زمین :دی بعد پرستار بچه رو
بیاره بگه مژده گونی بده تا دخترتو بدم بعد منم بگم زِر نـزن ج.نده ندارم پوله بیمارستانو بدم بعد
بچه رو به زور بگیرم با زنم فرار کنیم توی راه روی بیمارستان مـحو بشیم :دی
بعد تازه یادم بیاد من دخترم
جمعه 93/7/11 | 2:49 عصر | haniyeh | نظر